حزن

Forscha حزن nima?, Forscha - Forscha lug'at حزن bu nima degani?

[ حَ زَ ] (اِخ) ابن نصر عدوی از بنی تیم.
و او برادر قرظ است. (الاصابة ج ۲ ص ۶۱
قسم سوم).

[ حَ ] (اِخ) زبالة. نام موضعی است.

[ حَ زَ ] (اِخ) ابن نباته. مجهول است.
ابن ابی حاتم او را یاد کرده است. وی از یک
صحابی روایت میکند. (لسان المیزان ج ۲
ص ۱۸۷).

[ حَ زَ ] (اِخ) ابن سعد ساعدی. ابن
حبان گوید: نام سهل بن سعد ساعدی حزن بود
و پیغمبر او را سهل نامید. (الاصابة قسم ۱ ج ۲
ص ۷). رجوع به حزن بن ابی وهب و نیز به
سهل ...

[ حَ ] (اِخ) ابن الحارث العنبری. پدر
محجن است. جاحظ داستانی دربارهٔ او آورده
است. (البیان و التبیین ج ۳ ص ۲۴۶).

[ حَ ] (اِخ) ابرق الحزن، موضعی است
به دیار عرب. یکی از چند موضع مسمی به
ابرق است. (تاج العروس: برق).

[ حَ زَ ] (اِخ) ابن ابی وهب بن عمروبن
عائدبن مخزوم. وی جد سعید مسیب است که
از جدش از پیغمبر روایت دارد. حزن روز
فتح مکه اسلام آورد و یمامه را دریافت و
پیغمبر او را «سهل» نامید، و ...

[ حَ ] (اِخ) راهی است میان مدینة و
خیبر که در «المغازی» واقدی در جنگ خیبر
و مرحب یاد شده است. (معجم البلدان).

[ ] (اِخ) از دیه های الجبل قم است.
(تاریخ قم ص ۱۳۶).

[ حَ ] (اِخ) حی ای است از غسان.

[ حُ زَ ] (اِخ) نام جائی است که در شعر
ولیعه از بنی حارث کنانة آمده است.
(معجم البلدان).

[ حَ زِ / حَ زُ ] (ع ص) حزین. غمگین.
اندوهگین.

[ حُ زَ ] (ع ص، اِ) کوههای درشت. جِ
حُزنَة.

[ حَ ] (ع ص، اِ) ناپدرام. زمین درشت.
خلاف سهل. حَزَن.

[ حَ زَ ] (ع ص، اِ) زمین درشت.
(منتهی الارب). ناپدرام. زمین ناپدرام. زمین
ناهموار. زراغن. زراغنگ. زمین ستبر.
سنگلاخ. حزنة. وعر.درشت ناک. مقابل سهل.
(منتهی الارب). حزم. هموار. یاقوت بنقل از
کتاب العین آرد: الحزن من الارض و الدواب
ما ...

[ حَ زَ ] (ع اِمص) حُزن. اندوه. غم.
انده. حدوک. کمد. حوبه. غمگنی.
غمگینی :
کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گُرم و حزن.فرخی.
گفتم چه پیشه دارد مهر و هوای او
گفتا یکی بلا بزداید یکی حزن.فرخی.
قسم تو باد از این ...

[ حُ ] (ع مص) اندوهگین کردن.
(دهار). اندوهگن کردن. (زوزنی) (تاج
المصادر بیهقی). اندوهناک گردانیدن.
|| اندوهناک شدن. اندوهگین شدن.
(ترجمان عادل) (از منتهی الارب).

[ حُ ] (ع اِ) اندوه. غم. کمد. (دهار).
انده. غم. حَوبَة. اندوهگنی. حزن. غمی که
آدمی را افتد پس از فوات محبوب. خدوک.
غمگنی. غمگینی. گُرم. تیمار. خلاف سرور.
خلاف فرح. عبارة عما یحصل لوقوع مکروه
او فوات محبوب فی ...

(حَ یا حُ زَ) [ ع . ] (اِ.) اندوه .


Forscha - Forscha lug'atida Forscha حزن so'zining Forscha ma'nosi nima? Forscha tili bo'limidagi حزن so'zi Forscha tilidagi ma'noni yuqoridan o'qingiz mumkin. حزن boshqa tillarda ma'noni quyidagidan topishingiz mumkin.

Forscha - Forscha луғатида Forscha حزن сўзининг Forscha маъноси нима? Forscha тили бўлимидаги حزن сўзи Forscha тилидаги маънони юқоридан ўқингиз мумкин. حزن бошқа тилларда маънони қуйидагидан топишингиз мумкин.

Was this article helpful?

93 out of 132 found this helpful